شعرهای عاشقانه
شعرهای عاشقانه

تا گریزان گشتی ای نیلوفری چشم از برم

درغمت از لاغری ، چون شاخه ی نیلوفرم

تا گرفتی از حریفان جام سیمین ، چون هلال

چون شفق ، خونابه ی دل می چکد از ساغرم

خفته ام امشب ،ولی در جای من دل سوخته

صبحدم بینی که خیزد دود آه از بسترم

تار و پود هستی ام بر باد رفت ، اما نرفت

عاشقی ها از دلم ، دیوانگی ها از سرم

شمع لرزان نیستم تا ماند از من اشک سرد

آتشی جاوید باشد، در دل خاکسترم

سرکشی آموخت بخت از یار ، یا آموخت یار

شیوه ی بازیگری از طالع بازیگرم ؟

خاطرم را الفتی با اهل عالم نیست نیست

کز جهانی دیگرند و از جهانی دیگرم

گرچه ما را کار دل ، محروم از دنیا کند

نگذرم از کار دل ، وز کار دنیا بگذرم

شعر من رنگ شب و آهنگ غم دارد ، " رهی "

زانکه دارد نسبتی ، با خاطر غم پرورم

رهی معیری (دی ماه 1338 )

من دیوانه وار این شعر را دوست دارم شاعرش هم گمنام نیست ولی به خاطر زیبایی فوق العاده اش اینجا گذاشتم تا همه بتونن این شعر پر احساس و زیبا را ببینند .

صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد
پيوندها


آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 1
بازدید ماه : 52
بازدید کل : 21017
تعداد مطالب : 27
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1